وااااااااای خدا........خیلی تنهام
یادم است که من تنهاهستم...اماتنهامن نیستم
من جایی نرفته ام ....جایی برای من نبود....تنهاگوشه ای از خودم نشسته ام
گاهی دلت می خواهد همه ی حرفات توی نگاهت خونده بشه.وقتی جسارت گفتن کلمات رانداری اما
یه نگاه گنگ تحویل می گیری ویه جمله مثل:چی شده؟!!!اونجاست که بغضتو بالیوان سکوت سر می کشی وبالبخند میگی:نه... هیچی
برتمام قبرهای این شهر بوسه بزن شاید به یاد بیاوری کجامرا جاگذاشتی من درتنهاترین قبراین شهر خفته ام ...صدایکلاغ هارا می شنوی؟دارند برایم فاتحه می فرستند
شب را دوست دارم چراکه درتاریکی چهره ها معلوم نیست وهر لحظه این امید درمن ریشه می زند که
تو امدی ولی من ندیدمت
نظرات شما عزیزان:
|